??-سرهنگ بود.سرهنگ زمان شاه خدمت کرده بود.اهل نمازو دعا نبود مصطفی را که می دید سلام نظامی می داد.هر دو فرمانده بودند .مصطفی که دعا می خواند می امد یه گوشه می نشست روضه خواندنش را دوست داشت .چراغها که خاموش میشد کسی کسی را نمیشناخت قنوت گرفته بود .سرش را انداخته بود پایین گریه می کرد یادش رفته بود فرمانده است .بلند بلند گریه می کرد می گفت همه اینها را از مصطفی دارم
(قسمتهای قبل و وبلاگ کامل در این ادرس (smr13.blogfa.com)
ادامه دارد ...